خلبان شهید حسین خلعتبری شکارچى ناوهاى اوزاملقب به حسین ماوریک |
در طول حضورش در دوران جنگ تحمیلی بیش از 70 پرواز برون مرزی برفراز خاک دشمن داشت. این رقم تا زمان شهادتش بالاترین آمار پروازهای عملیاتی در نیروی هوایی ارتش جمهوری اسلامی ایران بود.برابر اظهارات متخصصان پرواز، وی در استفاده از هواپیمای اف 4، انجام مانورها و عملیات های جنگی، انهدام هدف و شلیک موشک ماوریک همتا نداشت. آن قدر در مهار هواپیما و شیرجه های پروازی مهارت داشت که در هر شیرجه ای می توانست چند هدف را همزمان منهدم کند. در مجله های جنگی آمریکا بارها از شهید خلعتبری به عنوان یک نابغه جنگی و خلبان توانمند درهدایت هواپیمای اف 4، در پروازها و مانورهای حساس نظامی و عملیاتی نام برده شد. همچنین نام او به عنوان یکی از شاگردان موفق وممتاز دانشگاه شپارد و تگزاس در فراگیری علوم خلبانی اف 4 طی دوران آموزشش در مصاحبه ها و گفتگوهای اساتید این دانشگاه برده شد.در سال 2006 یکی از مجلات جنگی آمریکا ویژه نامه ای در مورد مهارت های پروازی و ابتکار عمل ها و خلاقیت های خلبان شهید خلعتبری منتشر کرد. حسین خلعتبری در سال 1328 در روستای بصل کوه رامسر دیده به جهان گشود و در نخستین روز فروردین ماه سال 1364 در نبردی نابرابر با سه فروند هواپیمای دشمن در آسمان کردستان مورد اصابت موشک یکی از هواپیماهای عراقی قرار می گیرد و به معراج ابدی می شتابد.طبق وصیت خودش در قلعه میرزاکوچک خان دفن گردید تا آنگونه که خود میخواست روحش نیز پاسدار مرز و بوم وطن اسلامیمان باشد.
زمانی که برای آموزش دوره خلبانی به آمریکا سفر می کرد به مادرش وکالت
داد تا حقوق ماهیانه اش را برای رفع مشکلات نیازمندان هزینه کند.
از
اولین خلبانانی بود که ساعاتی پس از شروع جنگ تحمیلی و بمباران فرودگاه
مهرآباد در کنار 140 فروند هواپیمای جنگنده نیروی هوایی ارتش جمهوری
اسلامی ایران در آسمان بغداد ظاهر شد در حالی که فرماندهی 8 فروند از آن
جنگنده ها را خودش به عهده داشت.
از طرف نیروی هوایی ارتش جمهوری
اسلامی ایران به عنوان نماینده ویژه در دادگاه بین المللی لاهه حضور یافت
تا در برابر دولتمردان غربی و عربی از حقوق کشور عزیزش دفاع کند و در این
امر خطیر با ابتکار عملی که در آن جا بروز داد حقانیت ایران را در جنگ
ثابت کرد.
با وجود اینکه مدت ماموریت او در دادگاه لاهه 2 ماه بود،
به همه وعده ها و وسوسه های سران کشورهای آمریکا و انگلیس پشت پا زد.
ادامه امور را به کاردار ایران در سوئیس سپرد و پس از 15 روز به کشورش
بازگشت. طبق اظهارات خودش نمی توانست شب ها و روزها را در سوئیس با آرامش
طی کند که جنگنده های دشمن آرامش را از هموطنانش گرفته اند.
علاوه
بر انجام مانورها و عملیات های جنگی غیرقابل تصور با هواپیمای جنگنده اف 4
در شلیک موشک ماوریک آموزش تخصصی دیده بود و مهارت فوق العاد ه ای داشت.
برای همین، میان ژنرال ها و افسران نیروی دریایی دشمن به حسین ماوریک شهرت
پیدا کرده بود.
به خاطر همین تخصص، مدتی را در هوانیروز جهت آ موزش خلبانان بالگرد جنگنده کبری برای شلیک و کاربرد موشک ماوریک سپری کرد.
تاسیسات
نفتی، یگان های دریایی، اسکله های البکر و الامیه، پل الاماره و پالایشگاه
کرکوک بارها توسط او مورد حمله و تخریب قرار گرفت.
در طول حضورش در
دوران جنگ تحمیلی بیش از 70 پرواز برون مرزی برفراز خاک دشمن داشت. این
رقم تا زمان شهادتش بالاترین آمار پروازهای عملیاتی در نیروی هوایی ارتش
جمهوری اسلامی ایران بود.
وی به همراه شهید دوران، دورکن اصلی و
محوری نیروی هوایی ارتش جمهوری اسلامی ایران در عملیات مروارید (آذرماه
59) محسوب می شود که منجر به انهدام و نابودی نیروی دریایی ارتش عراق طی
ماه های آغازین جنگ شد.
انهدام 23 ناو پیشرفته اوزا مربوط به نیروی
دریایی عراق (با قیمتی بالغ بر 240 میلیون دلار) در پروازهای عملیاتی شهید
خلعتبری در خلیج فارس به همراه سایر تیزپروازان نیروی هوایی ارتش جمهوری
اسلامی ایران کمردشمن را در جنگ های دریایی شکسته بود.
وقتی شهید
خلعتبری به همراه شهید دوران و برخی دیگر از خلبانان تیزپرواز نیروی هوایی
ارتش ایران در پروازهای عملیاتی و متهورانه خود همراه با انهدام ناوهای
اوزا، ناوهای مین جمع کن، نیروبر و اژدرافکن دشمن را نابود کردند، نیروی
دریایی ارتش عراق در همان ماه های نخست آغاز جنگ کاملابرچیده شد. در حقیقت
خاطر فرماندهان عالی رتبه ایرانی را از این حیث آسوده نمودند.
خلعتبری
در انهدام ناوهای نیروی دریایی عراق به ویژه ناوهای اوزا آن قدر شجاعت و
مهارت از خود نشان داده بود که به شکارچی ناوهای اوزا مشهور شده بود.
برابر
اظهارات متخصصان پرواز، وی در استفاده از هواپیمای اف 4، انجام مانورها و
عملیات های جنگی، انهدام هدف و شلیک موشک ماوریک همتا نداشت.
آن قدر در مهار هواپیما و شیرجه های پروازی مهارت داشت که در هر شیرجه ای می توانست چند هدف را همزمان منهدم کند.
در یکی از ماموریت های حساس پروازی با انهدام یک ساختمان نظامی، 48 افسر عالی رتبه و دو ژنرال عراقی را به درک واصل کرده بود.
در
مجله های جنگی آمریکا بارها از شهید خلعتبری به عنوان یک نابغه جنگی و
خلبان توانمند درهدایت هواپیمای اف 4، در پروازها و مانورهای حساس نظامی و
عملیاتی نام برده شد.
همچنین نام او به عنوان یکی از شاگردان موفق
وممتاز دانشگاه شپارد و تگزاس در فراگیری علوم خلبانی اف 4 طی دوران
آموزشش در مصاحبه ها و گفتگوهای اساتید این دانشگاه برده شد.
در
سال 2006 یکی از مجلات جنگی آمریکا ویژه نامه ای در مورد مهارت های پروازی
و ابتکار عمل ها و خلاقیت های خلبان شهید خلعتبری منتشر کرد.
پزشکان
او را به خاطر پروازهای متعدد و پی در پی و فشارهایی که روی جسم او وارد
شده بود از ادامه پرواز منع کرده بودند اما خلعتبری کسی نبود که جسمش را
بر خاک و مردم کشورش ترجیح دهد و از این رو توصیه پزشکان و فرماندهان جنگی
اش را برای توقف پروازهای جنگی و غیر از آن را نپذیرفت.
حسین خلعتبری در سال 1328 در روستای بصل کوه رامسر دیده به جهان گشود و در نخستین روز فروردین ماه سال 1364 در نبردی نابرابر با سه فروند هواپیمای دشمن در آسمان کردستان مورد اصابت موشک یکی از هواپیماهای عراقی قرار می گیرد و به معراج ابدی می شتابد.
خاطرات یک خبرنگار از قهرمان جنگ دریایی
اولین برخوردی که با او داشتم اواسط سال 59 بود جوانی تیز با احساساتی
ناسیونالیستی . در بین خلبانان گل کرده بود و به قهرمان جنگ دریائی معروف
بود. میگفتند نیروی دریائی عراق را خلعتبری و دوران نابود کردند و این
گفته مستند بود وقتی شنید میخواهم با او مصاحبه کنم رنگش قرمز شد و حالت
شرم شهرستانی بودن در چهره اش نمایان گشت از خاطراتش می گفت و از خشمی که
نسبت بدشمن داشت از او خواستم پیامی برای همرزمانش بدهد با احساساتی پاک
فریاد زد اگر ذره ای از خاک وطنم به ته پوتین سرباز عراقی چسبیده باشد آن
را با خونم در زمین وطن می شویم و نمی گذارم که حتی ذره ای از خاک پاک
ایران را این وحشی های بی سر و پا با خود ببرند و معتقد بود سرزمینهائی که
بعثی ها با حضور خود آلوده کرده اند فقط با خون طاهر می گردد آن روز
عراقیها در قلب خوزستان مستقر بودند و صدها کیلومتر از وطن اسلامی مان را
در تصرف داشتند.
نزدیک دو سال پس از آن تاریخ بار دیگر با ماموریتی
دیگر با او ملاقات کردم حسین کاملا عوض شده بود شاید باندازه ده سال پیر
شده و همچون دیگر همرزمانش داغ دهها هزار شهید و معلول چهره او را درهم
شکسته بود این بار آن حسین دیگر آن جوان ناسیونالیست دیروز نبود یک خلبان
پر شور حزب اللهی بود که از سخنرانیش در نماز جمعه رشت و ارتباطش با ائمه
جمعه شهرهای شمال سخن میگفت . خیلی صحبت کردیم ولی پر درد ولی روحیه ای
آماده نبرد داشت احساس کردم از درد کمر رنج میبرد از او پرسیدم انکار کرد
و دوستانش گفتند با بیش از چهار سال جنگ هوائی با دشمن تا دندان مسلح مثل
بسیاری از دوستانش حاضر نیست حتی لحظه ای از پرواز کناره گیری کند و یا
جای خود را برای انجام ماموریتهای عادی به جوانترها بدهد تا برسد به
ماموریت جنگی .
حسین از خاطراتش میگفت . اولین ماموریت برون مرزی من
اول مهر 59 بود پس از بمباران مهرآباد توسط عراق بما دستور دادند بلافاصله
با هشت فروند به بغداد حمله کنیم در طول مسیر 5 مایل به 5 مایل برای ما
موشک میزدند ولی ما رفتیم پایگاه الرشید و المثنی را در قلب بغداد در هم
کوبیدیم خاطره جالب این ماموریت برای من دیدن یک گنبد طلائی در انتهای
جنوبی بغداد بود از طریق رادیو به هواپیمای همراه گفتم من یک گنبد طلائی
می بینم جناب سرهنگ محققی گفتند زیارتتان قبول آنجا مقبره امام موسی کاظم
(ع ) است .
از حسین خواستم خاطره هفتم آذر را تعریف کند گفت : من در
آلرت بودم سرهنگ یاسینی باتفاق ناخدا بزرگی که همراه همدیگر بودند مرا
بیدار کردند یاسینی گفت خلعتبری میخواهم بروی زیر آب !! بلند شدم بطرف
اسکله البکر والامیه پرواز کردم در همین زمان فرمانده شهید ناوچه پیکان
فریاد میزد ای هابیلیان آسمان سمت 210 درجه 12 مایلی چهار فروند ناوچه
عراقی مشاهده میشود نابودشان کنید به محض شنیدن صدا بطرف آنها سمت گرفتم
دیدم سه تا ناوچه اوزا و یکفروند اژدرافکن عراقی بحالت تدافعی موضع گرفتند
که از نظر پدافند هوائی از خودشان دفاع کنند و باضافه هواپیماهای عراقی در
همه جا پخش بودند ولی جرات نزدیک شدن بما را نداشتند بمحض اینکه روی ناوچه
ها شیرجه کردم ناوچه های عراقی یک موشک بطرف ناوچه ها هدف گیری کردند به
ناوچه خودی گفتم مواظب خودتان باشید و بلافاصله دو فروند موشک بطرف ناوچه
های عراقی رها کردم به محض اینکه تصمیم گرفتم دو فروند دیگر موشک رها کنم
دیدم این دو تا ناوچه از سطح آب محو شدند موشکها را برای دو فروند دیگر
فرستادم و سریع برگشتم و با رادیو پیام دادم که هواپیمای کشت فورا بمنطقه
بیاید و باو گفتم یک ناوچه مانده برو کارش را تمام کن . سروان ساجدی بود
با وجود درد شدید کمر وگردن رفت و علاوه بر آن ناوچه سه فروند دیگر از
ناوچه های عراقی را در دهانه ام القصر نابود کرد. من بلافاصله پس از پیاده
شدن از هواپیما از این آشیانه به آن آشیانه رفتم موتور سمت راست را روشن
کردم صبحانه نخورده بودم سرگرد ضرابی مقداری نان آوردند داخل کابین خوردم
و بلافاصله خودم را بمنطقه عملیاتی رساندم دو تای دیگر از ناوچه های عراقی
را به عمق دریا فرستادم با ناوچه پیکان تماس گرفتم گفتند دو تا دیگر در
حال فرار هستند در یک کیلومتری آبهای کویت یکی از آنها را زدم و دیگری به
جزیره بوبیان کویت پناهنده شد که مامجاز به زدن آن منطقه نبودیم با وجودی
که کویت عملا ناوچه دشمن را پناه داده بود!!
فردای آنروز سرهنگ
عابدین در منطقه پرواز داشت گفت یک کشتی خیلی بزرگ وارد آب شده این در
حالی بود که پرچم پر افتخار جمهوری اسلامی ایران بر فراز اسکله البکر و
والامیه به اهتزاز درآمده بود به من دستور داد فورا بمنطقه بروم بلند شدم
آن غول بزرگ را در منطقه دیدم پل فرماندهی را زدم یک موشک هم به شکم این
ناو زدم آمدم از بالای سرش رد شدم دیدم باند هلی کوپتر دارد چهار تا
کاتیوشای سینه دارد شعله آتش از آن زبانه میکشد ولی هنوز غرق نشده من
نشستم بما اطلاع دادند که این ناو هنوز غرق نشده بروید دوباره آنرا بزنید
من اعتراض کردم گفتم من آنرا زدم بروید و آنرا یدک کنید این توی آبهای
ماست شهید فکوری با من تماس گرفت در حالیکه سخت عصبانی بود دلیل نرفتن مرا
نپرسید و اجازه نداد من صحبت کنم موضوع را نمیدانست ولی با فریاد بمن
دستور داد و من دستور را اجرا کردم از بالا بمن گفتند استراق سمع شده این
ناو حدود هشتصد نفر نیرو دارد و نیروبر عراقی بوده وقتی بالا سر آن رسیدم
دیدم طوفان شدید است و هلیکوپترهای عراقی قدرت حرکت ندارند با تمام
موشکهایم آنرا هدف قرار دادم فردا صبح بما اطلاع دادند که غرق شده مجددا
ماموریت یافتم که دو تا ناوچه عراقی که در آب سرگردان بودند بزنم آنها
اوزا نبودند بعدا اسرای عراقی گفتند اینها مین جمع کن بودند بازدن آنها
کمر ما را شکستید.
خلعتبری با شور و اشتیاق تا آخرین ماموریتش را در
جهت نابودی نیروی دریائی عراق برای من یکی یکی تعریف کرد که بعلت طولانی
شدن مطلب توجیح دادیم که در آرشیو تاریخ جنگ بماند در پایان میگفت خوشحالم
که با افتخار بگویم امروز دیگر عراق فاقد نیروی دریائی است و دیگر سیطره
خلیج فارس در قدرت ارتش جمهوری اسلامی ایران است .
خلعتبری از برخورد
تندش با افضلی و خیانتهای او سخن میگوید خاطرات دردناک جنگ نیروی هوائی با
نیروهای زرهی عراق و شهادت پاکترین فرزندان امت اسلامی را که از کابین
هواپیمایشان به عرش اعلی عروج کردند سقوط دردناک خرمشهر در حالیکه هر 5
دقیقه به 5 دقیقه نیروهای عراقی را بمباران میکردیم ولی بعلت خیانت بنی
صدرها نیروهای مردمی مسلح در جبهه نبودند تا مانع از سقوط شهرها شوند.
بغض
گلویش را گرفته هق هق گریه می کند میگوید اخباری از آبادان برای ما
فرستادند که یک دیده بان گزارش داد که 16 نفر عراقی به یک زن عرب خوزستانی
تجاوز کرده اند به سرهنگ محققی گفتم بعد رسیدم آنجا روی خرمشهر محققی آنها
را به رگبار بست اینقدر پائین آمده بود که من فکر کردم الان زمین میخوریم
وقتی اوج گرفتیم خاک از آنجا بلند شد.
افتخار میکنم که مردانه
جنگیدیم شبها باتفاق دوران سعیدی سپید موی ضرابی در آشیانه می خوابیدیم تا
هر لحظه نیاز باشد در دسترس باشیم یکروز بما ماموریت دادند پل العماره را
بزنیم پل درست وسط شهر بود وقتی من رفتم روی پل در اوج فشار ضد هوائی ها
دیدم اتومبیل های رنگ وارنگ که مشخص بود ماشین شخصی است روی پل در حرکت
هستند با قبول خطر دور زدم و پس از رد شدن اتومبیلها پل را زدم وقتی از من
در این مورد سئوال شد گفتم یک لحظه احساس کردم (یک بچه داشتم آن زمان
یکسالش بود) که توی ماشین ممکن است بچه یکساله اش مثل آرش من وجود داشته
باشد چطور قبول کنم که پدر بچه سوخته خودش را بغل کند ولی آنها با ما چه
کردند.
من در دزفول بودم که زن لری بچه سوخته اش را گذاشت بغل من و
گفت بی غیرت تو خلبان مائی بگیر!!ما یک چنین صحنه هائی را دیدیم خواستم
باو بگویم مادر ما بی غیرت نیستیم ولی اسلام بما اجازه اینکار را بما
نمیدهد ولی دیدم زن خیلی عصبانی است احساس کردم بچه من است هیچ فرقی ندارد
چون ما می جنگیم برای بقای بچه ها در آینده که بتوانند شرافتمندانه زندگی
کنند امروز ما به این ملت مدیون هستیم باید بجنگیم و بمیریم و اینگونه
مردن افتخار ماست ولی تاب تحمل دیدن این صحنه ها را نداریم چه بکنیم یک
ملت مظلومی هستیم در مقابل جهان کفر و الحاد زمانی که خبر سقوط خرمشهر را
شنیدم و مطلع شدم که به پیرها و بچه ها هم رحم نکرده اند و به زنها تجاوز
کرده اند قسم خوردم گفتم به خدای لایزال قسم می خورم به شرفم قسم میخورم
اینبار اگر وارد خاک عراق شوم شهرک صفوان را باخاک یکسان می کنم ولی وقتی
وارد خاک عراق شدم انگار اول شهر یک مدرسه بود من با چشم خودم دیدم که
مادری پرید و بچه اش را گرفت زیر شکمش و خوابید روی بچه در همان لحظه
یکدفعه بخود آمدم و نزدم و وقتی رد شدم از شدت خشم چند تا فشنگ روی هوا
خالی کردم ورد شدم رفتم روی گمرک صفوان کامیونهای مهمات را زدم شاهد این
صحنه ها بوده ایم مردم خرمشهر را میدیدم که پای برهنه در بیابانها سرگردان
شده بودند تا از تیررس دشمن دور شوند و بچه هاشان را کول کرده بودند و
وقتی که هواپیمای ما رد می شد فکر میکردند هواپیمای دشمن است و از ترس
خودشان را توی خاکها و لجن زارها پرتاب میکردند و منتظر کامیون نظامی یا
سپاهی بودند که از منطقه خارج شوند من این را میگویم که تاریخ بنویسد و
آیندگان ما بدانند که در اوج مظلومیت میجنگیم و هیچ باکی نداریم اگر یک
میلیون نفر هم از ما شهید شوند و خودمان هم بمیریم و فرزندانمان هم کشته
شوند همچون بی گناهانی که تاکنون مرده اند باز هم تسلیم نمی شویم تا دنیا
بفهمد ایرانی مسلمان هرگز در مقابل هیچ تجاوزی سکوت نمی کند و تا نابودی
متجاوز دست از کار نمی کشد.
با اینکه بیش از هفتاد مرتبه بخاک عراق
حمله کرده ام ولی باین قانع نیستم من باید بجنگم و مرگ برای من افتخار است
و در وصیتنامه ام ذکر کرده ام در ولایت خودمان شیرود کوهی هست که میگویند
میرزاکوچک خان در آنجا برعلیه روسیه . همان روسیه ای که امروز به دشمن ما
موشک میدهد می جنگیده اگر افتخار شهادت نصیب من شد آنچه از من باقی ماند
حتی اگر ذره ای از گوشت بدن من باشد مرا در قله آن کوه دفن کنید تا روح من
هم پاسدار این مرزوبوم باشد.
ما امروز از روی ضعف سخن نمی گوئیم و از
موضع قدرت با مسئله جنگ برخورد می کنیم شما در اینجا شنیدید که رادار گفت
وقتی یک هواپیما رفت توی شکم سی فروند هواپیمای دشمن آنها چطور مثل بز
فرار کردند بله ما قوی هستیم و تا زمانیکه اتکال به خدا داریم از هیچ چیز
نمی هراسیم حتی از مردن بچه هامان نمی ترسیم از دیدن صحنه سوختن کودکان
این مرزوبوم در آتش موشک این از خدا بیخبرها متاثر می شویم متاسف می شویم
اشک در چشمانمان حلقه می زند ولی هرگز پاهامان سست نمی شود و امیدوارم که
هر چه سریعتر این ملت شاهد پیروزی را در آغوش گیرند چه ما زنده باشیم و چه
نباشیم و اطمینان دارم که در آینده ای نه چندان دور ارتش پیروز اسلام در
مقابل ملت رژه میرود و پیروزی را جشن می گیرد از حسین می خواهم که باز از
خاطراتش بگوید از روحیه خلبانها از نحوه شهادت همرزمانش او ادامه می دهد
روحیه بچه ها خیلی بالاست همین چند روز پیش بود ماموریتی برای انهدام
تاسیسات پایگاه شعیبیه داشتم یکی از بچه ها که با هم پرواز می کردیم می
گفت حسین مثل اینکه نوک مگسک این موشکها کج است گفتم چطور گفت تا حالا 28
تا موشک برای ما زده اند ولی هیچکدام بما نخورده واقعا اینها معجزاتی بوده
که ما شاهدش بوده ایم .
خاطرات تلخ و شیرین زیاد است یک روز ماموریت
داشتیم نیروهای عراقی را پشت خرمشهر بمباران کنیم رضا کرمی که بچه خرمشهر
بود روحیه عجیبی داشت با لهجه خرمشهری می گفت تحمل دیدن سقوط خرمشهر را
ندارم و دوست دارم که اگر قرار است عراقی ها وارد خرمشهر شوند از روی جسد
من رد شوند چند بار ماموریت رفت بار آخر موشک به بال هواپیمایش اصابت کرد
و بدنش تکه تکه شد فاصله محل شهادتش تا خانه پدریش شاید کمتر از یک
کیلومتر بود آخرین کلمه که از او شنیدم این بود بچه ها خداحافظ !! این
صحنه برای من دردناک بود گرچه او به آرزویش رسید و منهم من قضی نحبه ومنهم
من ینتظر...
از خاطره های خوب بگم که خداوند چگونه حامی ماست یکروز
بمن ماموریت دادند که هدفی را پشت سر نیروهای پشتیبانی عراق بزنم و
ماموریت حیاتی بود بایستی چهارصد و شصت مایل از وسط پدافند قوی عراق در
ارتفاع بالا پرواز کنم آن به آن موشک میزدند درست روی هدف یک موشک سام 6
از بالای کاناپی من رد شد هواپیما لرزید در همین زمان من در وسط نیروهای
عراقی تعدادی از این خانه های متحرک را دیدم ناخودآگاه مثل اینکه بمن
الهام شد با اینکه هدف زدن تانکهای دشمن بود ولی این خانه ها را هدف گرفتم
و دقیق زدم درست ساعت شش ونیم صبح بود پس از انجام ماموریت معجزه آسا به
پایگاه برگشتم در گزارشم نوشتم که تعدادی خانه متحرک را زدم روز بعد از
اطاق ویژه اطلاع دادند که به خلعتبری بگوئید دیدت عالی بوده زمانی که آنجا
را زدی چهل و هشت افسر عالیرتبه و دو ژنرال عراقی در داخل این خانه ها
بوده اند و بدرک واصل شده اند... و ما رمیت و لکن الله رمی ... خدا را شکر
کردم .
جنگیدن ما را خسته نمی کند زجر ما از عدم هم آهنگی در ابتدای
جنگ بود که بحمدالله برطرف شده یکروز شهید آیه الله بهشتی به گردان
خلبانها آمده بود متاسفانه من بایشان پرخاش کردم گفتم من از سیاست چیزی
نمی دانم اینقدر میدانم که آقای بنی صدر تقصیر همه ناهماهنگی ها را بگردن
شما می گذارد من نمی دانم بنی صدر چه میخواهد و شما چه می خواهید من عمل
می خواهم من نیرو می خواهم من در ازای فداکاری بچه ها نیرو میخواهم که
وقتی نیروهای عراق را می زنیم اقلا نیروئی در زمین باشد تا مانع پیشروی
مجدد آنها شود تا کی با فانتوم باید به جنگ تانک و نیروی پیاده برویم شهید
بهشتی با متانت خاص خودش گفت تاریخ قضاوت خواهد کرد که ما حق می گوئیم یا
آقای بنی صدر و امروز می بینیم بهشتی ها با خون خود سند حقانیت خود را به
ملت ارائه دادند و بنی صدرها به دریوزگی ارباب پناه برده و سرشان در آخور
حامیان صدام است . یادم هست یکروز بنی صدر قبل از پرواز در حالیکه برایش
خیلی بی ارزش جلوه می کرد از من پرسید کجا را می خواهید بزنید گفتم اطراف
خرمشهر گفت شما یکهفته صبر کنید نیروهای ما میرسد یک هفته سه ماه شد
نیروهای رزمنده ما تا آخرین قطره خونشان جلو نیروهای عراقی مقاومت کردند
ولی نیروی پشتیبانی کننده نرسید و خرمشهر سقوط کرد. ما هر پنج دقیقه یکبار
نیروهای عراقی را بمباران می کردیم ژنرالی که در فتح المبین اسیر شده بود
می گفت بین خرمشهر تا شلمچه سه لشگر برای جبران بمباران هوائی مستقر کرده
بودیم پشت سرهم پایگاه دزفول را بمباران میکرد بوشهر را میزد همدان را
میزد خلبانان همیشه در حال انجام ماموریت بودند و درست هر پنج دقیقه یکبار
نیروهای عراقی متجاوز را بمباران میکردند.
حسین با احساسات خارق العاده ای از مردم حرف میزد و میگفت اگر ارزشمندتر از جانم هدیه ای داشتم حتما باین مردم خوب تقدیم می کردم و بالاخره اینکار را کرد و در یک درگیری نابرابر هوائی پس از اینکه هواپیماهای پیشرفته عراقی را سرنگون کرد هدف موشک دور برد هواپیمای دشمن قرار گرفت و بدن پاره پاره اش را همچون رهبر و الگویش حسین ابن علی علیه السلام به عنوان سند افتخاری باین امت همیشه بیدار تقدیم داشت و پیکرش در میان انبوه کثیری از مردم منطقه که می گفتند تاکنون در منطقه سابقه نداشته طبق وصیت خودش در قلعه میرزاکوچک خان دفن گردید تا آنگونه که خود میخواست روحش نیز پاسدار مرز و بوم وطن اسلامیمان باشد.
به بهانه چهاردهمین سالگرد شهادت امیر تیزپرواز ارتش اسلام، شهید سرلشگر خلبان سید علیرضا یاسینی
و اقدام ناشایست یک نماینده مجلس در متوقف کردن یک هواپیمای مسافربری
«نمی توانم در چشم خلبان نگاه کنم»
در زمان فرماندهی شهید یاسینی بر پایگاه شکاری بوشهر می خوانیم که مطالعه آن به خصوص با توجه به اتفاق ناپسند چند روز قبل در فرودگاه اصفهان، بسیار تأمل برانگیز خواهد بود، به این شرح:
«تابستان بود. هوای بوشهر شرجی و گرما به اوج خود رسیده بود. در چنین شرایطی به همراه جناب سرهنگ یاسینی که در آن موقع فرمانده پایگاه بود، سوار بر هواپیمای جمبوجت 747 عازم تهران بودیم.
با سوار شدن سایر مسافران که عمدتاً خانواده های پرسنل بودند، هواپیما از رَمپ حرکت کرد و در ابتدای باند پرواز قرار گرفت. دقایقی منتظر ماندیم تا برج مراقبت اجازه پرواز دهد. ناگاه هواپیما دور زد و راه برگشت به ترمینال را در پیش گرفت. علت را جویا شدیم. در پاسخ گفتند: «دو نفر از مسئولان پایگاه جا مانده اند و رئیس ترمینال از ما خواسته تا برگردیم آنها را نیز سوار کنیم.» در همین حین، نگاهی به چهره جناب سرهنگ یاسینی انداختم. تا آن زمان او را آن گونه عصبانی ندیده بودم. هواپیما به جلوی ترمینال رسید و از حرکت باز ایستاد. متوجه شدم، شهید یاسینی قصد دارد پیاده شود. پرسیدم:
-جناب سرهنگ! پیاده می شوید؟
-بله، می خواهم بدانم این آقایان کی هستند که اینقدر نفوذ دارند و قادرند هواپیما را با 400 مسافر برگردانند؟! از طرفی رئیس ترمینال چرا باید دست به چنین اقدامی بزند؟!
او در مقابل چشم مسافران آن دو را فراخواند. وقتی که دید هیچ دلیل قانع کننده ای برای انجام آن کارشان ندارند، هر دو را روانه بازداشتگاه کرد!
هواپیما کم کم آماده پرواز می شد. این در حالی بود که او همچنان پایین ایستاده بود و به نظر می رسید که قصد سوار شدن ندارد. سریع از پلکان هواپیما پایین رفتم، خود را به او رساندم و گفتم:
- جناب سرهنگ! مگر شما تشریف نمی آورید؟!
نگاهش را به زمین دوخت و گفت:
- شما بفرمایید. من نمی توانم در چشمان مسافران و خلبان نگاه کنم.
با مطالعه این خاطرة زیبا، خواندنی و عبرت آموز و با ملاحظه اتفاق ناپسند دو هفته قبل در فرودگاه اصفهان و اقدام ناشایست یک نماینده مجلس که باید مظهر قانون مداری و حفظ حقوق مردم باشدآنهم درست در ایام چهاردهمین سالگرد شهادت جمعی از امیران سرافراز و عقابان تیزپرواز نیروی هوایی ارتش اسلام، شهیدان ستاری، اردستانی، یاسینی در سانحه هوایی 1۵ دی 1373 در حوالی اصفهان، واقعاً جا دارد که از عمق جان و با سوز دل بگوییم:
جای شهید یاسینی خالی!!
نویسنده مطلب دوست خوبم سجاد
در طول مدتی که شهید یاسینی معاون هماهنگ کننده نیروی هوایی
بودند چند مرتبه به تنهایی و یا در معیشت سرلشکر شهید ستاری از پایگاه نهم
شکاری بازدید نمودند . ایشان هر وقت که می آمدند از قسمتهای مختلف پایگاه
و پروژه های مختلف بازدید می نمودند .
در یک دوره که تشریف آورده
بودند با توجه به حساسیت منطقه دو روز ماندند و بعد از باردید از قسمتهای
مهم پایگاه رهنودهای لازم را به من کردند . تا شب که جلسه ای با معاونتهای
پایگاه تشکیل دادیم و شام خوردیم همه خداحافظی کردند و رفتند و لحظاتی بعد
شهید ستاری و همراهان ایشان نیز رفتند تا استراحت کنند . شهید یاسینی به
من اشاره کرد و گفت که نرو و بمان .
وقتیکه همه رفتند ایشان گفتند با
هم برویم و مناطق مسکونی و عملیاتی و نقاط حساس پایگاه را بازدید و سرکشی
کنیم ایشان می گفت بعنوان معاون هماهنگ کننده باید یک دیدن و بازرسی از
دیدگاه خودم داشته باشم تا بعد از مراجعت تجزیه و تحلیل نمایم و اطلاعات
مربوطه را به مسئولین ذیربط برسانم و خودم شخصا پیگیری نمایم . از طرفی
میخواهم ببینم تجهیزات آفندی و پدافندی و پرسنل در شب حضور دارند.
شهید بیشتر دوست داشت از تجهیزات دیدن نمایند مثلا سیستم آب - فاضلاب - برق - موتورخانه های سرد کننده و یخ سازی .
با
توجه به اینکه همدوره بودیم و در یک پایگاه خلبان شده بودیم و سالها با هم
هیچ تفاوتی نداشتیم ، مشکلات و معضلات پایگاه را به راحتی به من می گفت و
سریعا به من منعکس می کرد .
-------------------------------------------------------------------------
آبادان شهری به بزرگی یک حماسه
آبادان
شهری کوچک با مردمی بزرگ. آبادان جایی که می شد پیش بینی کرد که روزی مورد
تهاجم عراق قرار می گیرد. آبادان مهد دلیران و شیرمردان.
بهار بود و
سالی جدید آغاز شده بود و خانواده یاسینی منتظر تولد فرزندی بودند که
خداوند او را در تاریخ 15 فروردین 1330 به آنها بخشید. نام او را "سید
علیرضا" گذاشتند.
سال ها پشت سر هم سپری می شد و علیرضا روزبه روز
بزرگ تر می شد و هر روز به روز موعود نزدیک می شدیم. بعد از طی شدن دوران
طفولیت، علیرضا تحصیلات ابتدایی خود را در دبستان مهرگان آبادان با موفقیت
سپری کرد و درحالی که خانواده اش در فقر و تنگدستی بسر می بردند، تحصیلات
متوسطه خود را با سختی در دبیرستان دکتر فلاح آبادن به پایان رسانید.
حالا
او جوانی است 18 ساله که رویای پرواز را در سر می گذراند. پس باتوجه به
علاقه شدیدی که به خلبانی داشت، در سال 1348 وارد دانشکده خلبانی نیروی
هوایی شد و پس از گذراندان دوران مقدماتی پرواز با هواپیماهای "تی 33"، به
منظور گذراندن دوره تکمیلی خلبانی و پرواز با هواپیماهای پیشرفته شکاری،
به آمریکا اعزام شد. در مدت حضور در آمریکا دوره های آموزش پیشرفته خلبانی
را ابتدا با پرواز با هواپیمای "تی 37" و سپس با پرواز با هواپیمای
پیشرفته "اف 4" با موفقیت کامل به پایان رسانید و موفق به اخذ کارنامه
خلبانی با هواپیمای فانتوم گردید.
پس از بازگشت به ایران، علیرضا با
درجه ستواندومی در پایگاه ششم شکاری نیروی هوایی در بوشهر مشغول به خدمت
شد. به محض بازگشت خلبانان از آمریکا ابتدا خلبانان در گردان های تاکتیکی
تقسیم می شدند و اکثر خلبانان شکاری مشغول تمرینات هوایی بودند. این روند
تا پیروزی انقلاب اسلامی ادامه داشت. شهید یاسینی هم از این قاعده مستثنی
نبود.
انقلاب و شهید
سال
1357 با اوج گیری حرکت انقلابی مردم، شهید یاسینی هم علیرغم فشارهای همه
جانبه رژیم، با پخش اعلامیه در بین پرسنل متعهد دست به افشاگری زد و جزو
خلبانانی بود که با انتقال هواپیماهای این پایگاه به پایگاه چابهار،
مخالفت کرد. زیرا طبق اطلاعاتی که به پایگاه بوشهر رسیده بود، قرار بود
اگر اوضاع کشور بدتر شد هواپیماها به روی ناوهای آمریکایی انتقال پیدا
کنند که تعدادی از خلبانان شجاع این پایگاه از جمله شهید یاسینی و شهید
"طالب مهر" با عنوان کردن این نکته که این هواپیماها اموال بیت المال است،
از این کار سرپیچی کردند که در نهایت هم با مقاومت خلبانان این طرح منتفی
شد.
با پیروزی انقلاب اسلامی و خروج مستشاران خارجی از کشور، که به
قول خود شهید یاسینی "بعضی از آنها حتی فرصت بستن چمدان های شان را نیز
پیدا نکردند" پرسنل متعهد نیروی هوایی ارتش جمهوری اسلامی ایران توانایی
های خود را بروز دادند و نشان دادند که از چه استعداد و نیروی علمی و عملی
بالایی برخوردار هستند.
جنگی ناخواسته آغاز شد
سرانجام
31 شهریور سال 1359 ساعت 45/13 دقیقه بعدازظهر، نیروی هوایی عراق با حمله
همه جانبه به پایگاه های هوایی ایران، جنگ را آغاز نمود و اکثر پایگاه های
هوایی ایران را بمباران کرد که خوشبختانه خسارت وارده به آن شکل که عراق
فکر می کرد، نبود.
در آن زمان شهید یاسینی در پایگاه هوایی بوشهر
مشغول به خدمت بود. بلافاصله بعد از بمباران پایگاه ها در بوشهر، غوغایی
به پا بود و هرکس شایعه ای را عنوان می کرد. یکی می گفت آمریکا حمله کرده
است دیگری عنوان می کرد که کودتا شده و دیگری هم می گفت رادیو همه چیز را
مشخص می کند.
شهید یاسینی بلافاصله بعد از این ماجرا، با مراجعه به
گردان پرواز پایگاه به همراه تنی چند از خلبانان این پایگاه، مشغول طرح
ریزی یک پاسخ مناسب می شوند و در بعداز ظهر همین روز شهید یاسینی به همراه
تعدادی از خلبانان تیزپرواز پایگاه ششم شکاری، پاسخی دندان شکن به عراق می
دهند تا آنها متوجه این نکته شوند که نیروی هوایی ایران همیشه یک نیروی
قدرتمند است.
در روز اول جنگ (یکم مهرماه1359) با توجه به دستوری که
از قبل برای انجام عملیاتی گسترده داده شده بود، تعداد زیادی جنگنده بمب
افکن "اف 4" از پایگاه ششم شکاری به پرواز در می آیند. شهید یاسینی به
همراه سرتیپ خلبان "مسعود اقدام" هدایت یکی از فانتوم ها شرکت کننده در
این عملیات را برعهده می گیرد. آنها در این عملیات در آسمان شهر بغداد با
مانورهایی زیبا، هواپیما را از لابه لای ساختمان ها عبور می دادند. روز
بعد خبرنگاران خارجی گزارش دادند که خلبانان ایرانی با مهارت خاصی هواپیما
را از بین ساختمان ها عبور می دادند.
در تاریخ هفتم آذر سال 1359
شهید یاسینی به همراه شهیدان بزرگوار سرلشکر خلبان شهید "عباس دوران"،
سرلشکر خلبان شهید "حسین خلتعبری" و سرگرد خلبان شهید "حسن طالب مهر"، در
عملیاتی مشترک با نیروی دریایی ارتش جمهوری اسلامی ایران به نام "عملیات
مروارید" توانستند نیروی دریایی عراق را نابود کنند. در این عملیات بزرگ،
شهید یاسینی به تنهایی 8 سورتی پرواز داشت.
جنگ، بیشتر از آن چیزی که
پیش بینی می شد ادامه پیدا کرد و در طول این مدت شهید یاسینی حتی در موقعی
که به سمت فرماندهی پایگاه هم منسوب شد، در انجام عملیات برون مرزی پیش
قدم بود. در طول مدت دفاع مقدس، وی بیش از 90 پرواز عمقی به خاک عراق داشت
که این تعداد عملیات برون مرزی او بود، و ماموریت های بسیاری در جبهه ها
جنوب و بر روی نیروهای دشمن نیز انجام داد به طوری که بعد از تیمسار
"محققی" با 2759 ساعت پرواز با هواپیمای فانتوم بیشترین پرواز را با این
هواپیما داشت.
رشادت
شهید
یاسینی مهارت خاصی در هدایت هواپیمای اف 4 داشت در یکی از ماموریت ها
هواپیمای وی در هنگام بازگشت از عملیاتی برون مرزی مورد تعقیب یک فروند
"میگ 23" عراقی قرار می گیرد که در اروندرود مورد اصابت موشک قرار می گیرد
به محض برخورد، سیستم اجکت خلبان خود به خود فعال می شود و خلبان اجکت می
کند ولی شهید سرلشکر یاسینی که به عنوان افسر کابین عقب در این پرواز بود،
با مهارت خاصی هواپیما را درحالی که تقریبا سیستم هیدرولیک خود را از دست
داده بود، در پایگاه ششم به زمین می نشاند.
عملیاتی دیگر
در
یکی دیگر از عملیات، وی از پایگاه ششم شکاری برای زدن هدفی در عراق به
پرواز درمی آید و بعد از عبور از اروندرود، در محدوده "خورموسی" با ارتفاع
پایین و با سرعت بالا درحال پرواز بود که ناگهان هواپیما با یک دسته
پرندگان برخورد می کند. در این هنگام به دلیل شکستن کانپه کابین جلو، شهید
یاسینی بیهوش می شود. سرتیپ اقدام که به عنوان کمک در این پرواز بود، بعد
از چند لحظه بیهوشی حالت عادی پیدا کرده و به تصور این که یاسینی اجکت
کرده، سعی در بازگردادندن جنگنده می کند ولی به دلیل مشکلاتی که در سیستم
ناوبری بوجود آمده بود، راه خود را گم می کنند. بعد از دقایقی که با
ناامیدی درحال گشتن به دنبال راه بودند، ناگهان صدای دلنشینی را که اکثر
خلبان های فانتوم با آن آشنا بودند،از طریق رادیوی هواپیما می شنوند و این
صدای شهید سرهنگ خلبان "هاشم آل آقاگ بود که بعد از تماس رادیویی از طریق
ایشان، اعلام می شود که یاسینی اجکت نکرده و فقط چترش باز شده و بر روی
صندلی می باشد آل آقا جلو تر حرکت می کند و اقدام با کمک شهید آل آقا، راه
پایگاه را پیش می گیرد در این هنگام شهید یاسینی به هوش می آید و درحالی
که تمام صورت او آغشته به خون بود، به دلیل دید بهتر تصمیم می گیرد تا
هدایت هواپیما را بعهده بگیرد و درحالی که مجروح بود، هواپیما را به سلامت
در پایگاه بوشهر به زمین می نشاند.
جانباز بود ولی کسی نمی دانست
شهید
یاسینی با این که چند بار به دلایل مختلف از هواپیما اجکت (خارج شدن
اضطراری از هواپیما) داشت و از ناحیه کمر جانباز 55 درصد بود، ولی هیچ گاه
درد کمر و مسئولیت های فراوانی که داشت مانع از پروازهای جنگی او نمی شد.
به قدری متواضع بود که حتی برادرش خبر نداشت که او جانباز می باشد.
شهید
یاسینی عاشق پرواز بود. او با انواع مختلف هواپیما از جمله اف 4 – اف 5 –
میگ 29 – سوخو 24 و پی 3 اف پرواز کرد که از این حیث، از خود یک رکورد
بجای گذاشت ولی هواپیمای محبوب شهید یاسینی، اف 4 (فانتوم ) بود.
یاسینی
تا زمان شهادت با این که به عنوان یکی از فرماندهان نیروی هوایی ارتش
جمهوری اسلامی بود و تمام فعالیت های ستادی را انجام می داد در کنار آن به
عنوان یکی از استادان خلبان مشغول آموزش دانشجویان خلبانی بود.
مسئولیت های شهید
این
شهید بزرگوار در طول دوران حیات خود بجز این که همواره به عنوان افسر
خلبان کابین جلو اف 4 خدمت می کرد، مسئولیت های فروانی هم داشتند که از آن
جمله می توان به موارد زیر اشاره کرد :
- فرمانده عملیات پایگاه سوم شکاری همدان
- فرمانده پایگاه های شکاری همدان و چابهار از سال های 1363 تا 1365
- افسر هماهنگ کننده آموزش خلبانان ایرانی در پاکستان در سال 1364
- فرمانده پایگاه ششم شکاری بوشهر در سال 1367
- فرمانده منطقه هوایی شیراز در سال 1371
- معاون هماهنگ کننده و رئیس ستاد نیروی هوایی ارتش جمهوری اسلامی از 10/12/1372 تا زمان شهادت
شهادت:
در
تاریخ 15/12/73 در ساعت 30/6 صبح هواپیمای جت استار حامل فرماندهان ارشد
نیروی هوایی، از تهران به سمت کیش پرواز کرد تا فرماندهان در جلسه شورای
هماهنگی نیروی هوایی در کیش شرکت کنند. بعداز ظهر قرار می شود که هواپیما
قبل از عظیمت به تهران، در پایگاه هوایی اصفهان توقفی کوتاه نماید. بعد از
بازدیدی کوتاه از این پایگاه، هواپیما در ساعت 30/8 شب آماده پرواز به سمت
تهران می شود و پس از دقایقی هواپیما به پرواز درمی آید. ناگهان در ساعت
42/8 شب از سوی خلبان اعلام می شود که به علت بازشدن پنجره کابین خلبان،
هواپیما مجبور به فرود اضطراری می باشد. لحظاتی بعد هواپیما در حال گردش
برای نشستن بر روی باند در 64 کیلومتری جنوب پایگاه اصفهان، سقوط می کند و
چراغ زندگی سید علیرضا یاسینی برای همیشه خاموش می شود و او به درجه رفیع
شهادت نائل می آید. ازوی سه فرزند پسر و یک دختر به یادگار مانده ولی یاد
و خاطره دلاوری ها و رشادت هایش، هیچگاه از ذهن مردم ایران و به خصوص
پرسنل نیروی هوایی ارتش، پاک نخواهد شد.
مقام معظم رهبری: شهید یاسینی مردی مومن بود پرتلاش بود صادق بود صمیمی بود
مقام معظم رهبری در مراسم این شهید بزرگوار، در وصف او فرمودند:
-
فقدان بزرگی بود، نه فقط برای شما برای من هم این طور بود. ولی خب چاره ای
نیست باید تحمل کرد. شهید یاسینی مردی مومن بود، پرتلاش بود، صادق بود،
صمیمی بود و خود همین ها موجب شده بود که به ایشان امیدوار باشم. در این
حوادث سخت است که جوهر ما آشکار می شود و نیروها و توانایی های درونی ما
آشکار می شود.
مقام معظم رهبری در جمع خانواده این عزیز نیز فرمودند:
-
من به شهید یاسنی خیلی امیدوار بودم من همین حالا به ایشان (سرتیپ بقایی
فرمانده سابق نیروی هوایی ارتش) می گفتم خیلی به این جوان امید داشتم برای
آینده، ولی حالا خداوند متعال این جوری مقدر کرده بود، چاره ای نیست باید
تحمل کرد و این تقدیرات الهی است.